در این سرای بی کسی ، کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان، چراغ برنمی کند
کسی به کوچه سار شب، در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
گذرگهی ست پر ستم، که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم ام سزاست
وگرنه بر درخت تر، کسی تبر نمی زند
به شب وصلت جانا دیوانه شدم
به شمع رویت جانا پروانه شدم
به مه روی تو من جانا حیران و ماتم
ز غم عشق تو شد جانا صبر و ثباتم
به حال من نگر ، دلبر دلبر
زارو نزارم ، جانا زارو نزارم
شیدای توام
تاج سرم
بیا به سرم
رسوای توام
چشم ترم
بنشین به برم
عاشق کردی جانا دلم را بردی
به زلف سر کجت دلبر دلبر
گم شده دلم
جانا گم شده دل
من از روز ازل، دیوانه بودم
دیوانه روی تو، سرگشته کوی تو
سرخوش از باده ی، مستانه بودم
در عشق و مستی، افسانه بودم
نالان از تو شد چنگ و عود من
تار موی تو، تار و پود من
بی باده مدهوشم
ساغر نوشم
ز چشمه نوش تو
مستی دهد ما را
گل رخسارا
بهار آغوش تو
چو به ما نگری
غم دل ببری
کز باده نوشین تری
سوزم همچون گل، از سودای دل
دل، رسوای تو، من رسوای دل
گرچه به خاک و خون کشیدی مرا
روزی که دیدی مرا
باز آ که در شام غمم
صبح امیدی مرا
صبح امیدی مرا
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد ان روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شاد خواران یاد باد
گر چه یاران غافلند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند وبلا
کوشش ان حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است از چشمم روان
زنده رود و باغ کاران یاد باد
بـاد صبـا
باد صبا بر گل گذر کن
گل گذر کن
گل گذر کن
از حال گل ما را خبر کن
نازنین ما را خبر کن
با مدعی کمتر بنشین
نازنین ای مهجبین
بیچاره عاشق
ناله تا کی
ناله تا کی
یا دل مده یا ترک سر کن
ترک سر کن
شد خونفشان چشم تر من
پرخون دل شد ساغر من
ای یار عزیز
مطبوع و تمیز
در فصل بهار
با ما مستیز
آخر گذشت آب از سر من
ببین چشم تر من
ببین چشم تر من
گل چاک غم بر پیرهن زد
پیرهن زد
پیرهن زد
از غیرت آتش در چمن زد
در چمن زد
در چمن زد
بلبل چو من شد در چمن
دستانسرا بهر وطن
دیدی که ظالم
تیشهاش را
تیشهاش را
آخر به پای
خویشتن زد
خویشتن زد
شد خونفشان چشم تر من
پرخون دل شد ساغر من
ای یار عزیز
مطبوع و تمیز
در فصل بهار
با ما مستیز
آخر گذشت آب از سر من
ببین چشم تر من
ببین چشم تر من
[ پنج شنبه 85/10/7 ] [ 8:45 صبح ] [ مجتبی نصیری ]